به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخرالدواء الکی
ذخیرهای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پیاله چه میکنی هی هی
شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد
ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
زمانه هیچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شیئه لا شی
نوشتهاند بر ایوان جنه الماوی
که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست
بده به شادی روح و روان حاتم طی
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی
دنیا و هرچه در آن است ، می باید گذاشت و رفت. هرچند همه اینها از بین رفتنی اند . اگر در بهار جوانی مثل بلبل و فاخته از گلهای روزگار بهره نبری، سرانجام دردت را باید با داغ کردن درمان کرد. به دنبال مادیات نرو که عمری را باید صرف جمع آوری اموال کنی و چیزی نصیب تو نمی شود. از آدمهای فرومایه ، جوانمردی مخواه! مغرور جاه و مقام نشو که روزگار بی حساب به آدم چیزی نمی دهد و هر چه بدهد، سرانجام پس می گیرد . بدان آدم بخیل از رحمت خدا بی بهره است ( به آیه 15 به بعد سوره نجم مراجعه شود )
آخر الدوا الکی : آخرین مرحله درمان ، داغ کردن است . در گذشته اگر زخمی خوب نمی شد ، آن موضع را با آهن داغ می کردند و می سوزاندند
رهزنان بهمن و دی : باد سرد و سوزان ماههای بهمن و دی
خزینه داری … : نگهبانی وارثان کفران نعمت است
مجوز سفله … : از آدم پست چیزی مخواه
والضمان علی : جامه گیر و بزرگواری کن ضمانتش با من