خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
اکنون که روزگار بر وفق مراد توست ، می بایست از این فرصت استفاده کنی که امکان دارد فردا این فرصت از دست برود . اگر صدفی را شکافتی و درونش گوهری یافتی، بلافاصله صیدش کن . بدان که درون همه صدفها مروارید نیست ، بلکه خرده شن بی ارزشی است. درون جسم انسان نیز روح پاک و ملکوتی وجود ندارد. ( صدف، جسم انسان است و مروارید ، روح ملکوتی ).
ساغر : جام شراب
خمخانه : میخانه
کوثر: نهری در بهشت
علم عشق … : علم عشق نوشتنی نیست ، آموختنی است یعنی به سخن نیست ، بلکه به عمل است
اویس: اویس قرنی از مریدان سخت پیامبر (ص) بود که برای ملاقات حضرت به مکه و مدینه رفت، ولی پیامبر را ملاقات نکرد و پیامبر(ص) در هنگام رحلت فرمود ، بادی که از جانب یمن می آید مرا خوشحال می کند که منظور اویس بوده و پیامبر سرانجام جبه اش را به او بخشید .