چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بیسامان
گرم بود گلهای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
زندگی در غربت را دوست نداری و علاقه مندی پیش بستگانت در وطن باشی و این غم غریبی و غربت آزارت می دهد. از طرفی اعتقاد داری که هرجا به انسان خوش بگذرد همان جا وطن اوست و مرحوم شهریار برای خود تفال زد و همین غزل آمد و تخلص خود را شهریار انتخواب کرد . شغلی که داشتی آن را از دست دادی ، نگران نباش که با تلاشت شغل بهتری به دست خواهی آورد . انشاالله لطف خداوند شامل حالت خواهد شد .
دیار خویش : وطن خویش، زادگاه خویش
نگار : معشوق