غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمیبینم
در این خمار کسم جرعهای نمیبخشد
ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمیبینم
انسان خوبی هستی و این خوب بودن و صداقت داشتن گاهی موجب زیان انسان می شود . باید به هوش باشی و در دام ظواهر مادیات نیفتی . خود را از قید و بند مال و منال دنیا رها ساز تا سعادتمند شوی. راز درونت را به کسی نگو که ممکن است مانع موفقیت تو شود. اکنون در حال انتظاری ! بدان که این دوره به سر می رسد و به وصالت خواهی رسید .
کران نمی بینم : پایانش را نمی بینم ، تمامی ندارد
ارغوان : سرخ رنگ
ارتفاع : بالا رفتن شادی ، درجه شادمانی
سفینه حافظ : دیوان حافظ ، دفتر شعر حافظ