گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
از خود و من بیرون بیا و به دوستان و اطرافیان بیشتر توجه کن( آنچه را که جوان در آینه می بیند، پیر درخشت خام بیند). در راه معرفت قدم بگذار و خدارا حاضر و ناظر بدان. این زیبارویی،ثروت پایدار نیست، آنچه پایدار است انسانیت ،محبت و معنویت است . عقل را راهنمای خود قرار بده و به همراه عشق و احساس به او خواهی رسید.
هندو: سیاه
نافه : ماده خوشبویی که از ناف آهو به دست می آورند
اختران : ستارگان
سیامک : فرزند کیومرث
زو : فرزند طهماسب