ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی
همان هدفی که داری برای رسیدن به آن اقدام کن و در تصمیمت تردید به دل راه مده . اگر به دنبال تنوع و این وآن باشی مثل حضرت آدم از باغ بهشت رانده خواهی شد . مسیر خوشبختی و سعادت تو همین است که در جریان آن قرار گرفته ای و با توکل به خداوند به آرزویت نایل می گردی .
چاه زنخدان : فرورفتگی چانه | روضه رضوان : باغ بهشت | یوسف مهرو : یار زیبا رویی که مثل یوسف زیباست |