هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
می دانم که او همه وجودت است و به هر جا نگاه می کنی ، جلوه ای از او را می بینی . پس درنگ نکن بلکه تلاش کن تا زودتر به او برسی .آن کسی که تو را نصیحت می کند ، بدان که وی از وضع عاشق و معشوق هیچ اطلاعی ندارد . مثل این است که ما از چشم نابینا انتظار روشنایی داشته باشیم .
رقعه دلق: پاره خرقه
ملک : فرشته
عهد : دوره شاد و خوشی