نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
عزیز من که به جز باد نیست دمسازم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
شکایت از که کنم خانگیست غمازم
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
اکنون در دیار غربت به سر می بری و بسیار ناراحتی . این رفتن و آمدن در اختیار انسان نیست . بلکه اوست که این تقدیر را مقرر می کند . باشد که این روزهای غم و غربت سپری شود و تو به دیار خود بازگردی و به دوستان بپیوندی و از عطر گیسوی یار لذت بری.
مویه : گریه ، ناله و زاری
مهیمن : نگهبان و ایمن کننده از ترس ، یکی از اسما و صفات خداوند است
غماز : سخن چین
چنگ زهره : ساز ناهید