مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو میافتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود
بر این جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکتهدان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
همدلی را که با او درد دل می کردی اکنون از دست داده ای. ناراحت نباش از اینکه نه دل برای تو مانده و نه همدم. صلاح تو در این است که فکرش را از سرت بیرون کنی. بدین دلیل که آدم عاقل و فهمیده ای هستی، به حداقل دوست اکتفا کن و راه دیگری در پیش گیر که موفقیت تو در آن است.
استظهار: پشت گرمی
ضایع: تباه
حرمان: بی بهرگی
سائل: درخواست کننده، گدا