ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
در زندگی مصمم باش و غم را از دورنت پاک گردان و سرمست باده الهی باش. خواسته خود را با جرعت بیان کن ، کسی سخنان و رازت را درک نمی کند . کسی موجب آرامشت می شود که از او دوری. در افشای راز کسی پافشاری مکن. در زندگی صبور باش همچون صبری که برای دیدار حضرت خضر دارند. با تلاشی که داری سرانجام موفق خواهش شد.
دلق : جامه خشن پشمین
ارزق فام : کبود رنگ
افسردگان خام : مرده دلال ناپخته
کام : آرزو