می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرویی
امروز که بازارت پرجوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی
چون شمع نکورویی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورویی
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
کسی از راز و رمز دنیا اطلاعی ندارد .پس چرا وقت خود را در این راه صرف می کنی . دنیا در حال گذر است ، چه بخواهی و چه نخواهی روزگار به سیرش ادامه می دهد . به آمدن و رفتن این سالها توجه مکن و از اوقات خوش لذت ببر و در فکر خدمت به مردم و خدا باش . امروز که توانایی مساعدت داری از آن استفاده کن تا نام نیکی از تو به یادگار بماند.
گل افشان کردن : گل ریزان کردن ، شادی کردن | مسند : جای نشستن ، بساط عیش و شادی | شمشاد : یار، معشوق | غنچه خندان : دهان یار | دستان : نغمه ، نوا |