ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شباب است
در حال حاضر روزگار بر وفق مرادت نیست، ولی تو به کارت ادامه بده تا بدان برسی. نصیحت افراد سالخورده و مجرب را گوش بده که به نفع توست. با چشم سر همه چیز را نمی توانی ببینی، بلکه باید با چشم دل به امور نگاه کنی ، برای پیشرفت کارت از خداوند مدد خواه.
خمخانه: میخانه
عذب: گوارا، شیرین، خوشگوار
عین: چشم، درست