عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبس
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
عمر ارزشمند بی فایده و بی ثمر سپری شد و تو باید از این زندگی بهره ای کافی ببری و گرنه زود پیر خواهی شد . صدای زنگ کاروان دنیا به صدا درآمد ، اما تو هنوز در بی خبری به سر می بری. باید مثل پرنده خوشبختی به روی درخت ارزشمند طوبای بهشتی پرواز کنی و روی شاخه آن بنشینی و از مناظر بهشت استفاده ببری . آن کسی که غایب و در جمع شما نیست، به زودی خواهد آمد ، به نصیحت کسی گوش کن که خاطرت را می خواهد.
جرس: زنگ ، کاروان
صفیر : آواز
شجر طوبی : درخت طوبی که در بهشت قرار دارد
مجمر : آتشدان
یسرالله…: خداوند راه رسیدن مرا به تو آسان کند