صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
از اینکه مردم حال تو را درک نمی کنند ، مکدر نشو و از حیله دشمنان بیم به دل راه مده و از پیشامدها مترس، زیراکه حضرت آدم به سبب توجه به آینده از بهشت رانده شد. از افراد دانا راهنمایی بخواه که او خود نیز آن راه را رفته باشد، در زندگی معتدل باش. با اطرافیانت مهربان باش، زیرا افراد رستگار این چنین عمل کرده اند.
صوفی : درویش، پشمینه پوش، کسی که دلش صاف و پاک باشد، اهل صفه
آینه جام : مراد شیشه شفاف است
عنقا : سیمرغ،پرنده خوشبخت
درکش: بنوش
شباب : جوانی
ننگ ونام : آبرو
آبخور : بهره و مشرب
روضه داراسلام : باغ بهشت