سبت سلمی بصدغیها فؤادی
و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بیدل ببخشای
و واصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
توکلنا علی رب العباد
امن انکرتنی عن عشق سلمی
تزاول آن روی نهکو بوادی
که همچون مت به بوتن دل و ای ره
غریق العشق فی بحر الوداد
به پی ماچان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتی از امادی
غم این دل بواتت خورد ناچار
و غر نه او بنی آنچت نشادی
دل حافظ شد اندر چین زلفت
بلیل مظلم و الله هادی
او با رخسار زیبا و گیسوان آوریخته اش دلت را ربوده و روحت به تو آواز می دهد که ای یار زیبا به این عاشق شیدا ترحم کن . ای عاشق! تو برای نجات خود از این عشق شدید باید به خداوند توکل کنی ، زیرا او مشکل گشای عاشقان است . اکنون تو در گرداب غم مانده ای و باید صبر داشته باشی تا با توکل به او از این گرداب نجات یابی.
سلمی : زن عرب و به هر معشوقی نیز اطلاق می شود
بوادی : به گویش شیرازی یعنی بباید دیدن
مت : من تو را
ببوتن : به بودن
و ای ره : یکباره
پی ماچان : صف نعال ، پایین درگاه . در اصطلاح صوفیان است که چون از درویشی خطایی سر بزند، برای تنبیه او را وا می دارند که در صف نعال به یک پای بایستد و هر دو گوش خود را بگیرد تا مرشد از تقصیر او درگذرد
بسپریمن: بسپاریم
غرت : اگر تو
وی روشتی : بی روشی
ودی : دیدی .