دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
آنچه در نیت و آرزو داشتی به آن رسیدی . مثل این است که پس از چهل بارعبادت و تقاضای ملاقت ، حضرت خضر را مشاهده کردی . بهترین زمان برای تو مهیا شده است که شاید هیچ وقت در زندگی ات این چنین پیش نیاید . انگار از خداوند الهام گرفته ای ، با مومنان و خداجویان بیشتر در ارتباط باش تا با کمک آنها بتوانی این حال خوب را حفظ کنی.
آب حیات : آب زندگی ، قدما معتقد بودند که اگر انسان آن را بنوشد ، عمر جاوید پیدا می کند . این غزل درباره نوشیدن شراب از دست حضرت خضر در خواب بوده است
هاتف : ندا دهنده غیبی ، سروش
شاخ نبات : درباره او صحبتهای فراوان شده است. که حافظ به او دلبستگی شدید پیدا کرده بود و او در جوانی درگذشت .