دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
به هر کسی نمی توان دل بست و راز دل به او گفت . به آدم عامی توجه نکن ، زیرا که انسان عامی نیاز به راهنمایی دارد و با اینکه به او دل باختی او همچنان با تو یکرنگ نیست و در باطن نسبت به تو دشمنی و حسادت می ورزد. باید عاقل باشی و با مطالعه پیش بروی .
صراحی : جام شراب
بربط : نام ساز است
عدو : دشمن