دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
معشوق به سفر رفت و هنگام رفتن به دلدادگان اطلاع نداد . شایسته است به معرفت و عرفان توجه کنی و به دنیا دل نبندی که جایی پایدار نیست ، و به مصداق (آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید) ؛ و آنچه به یادگار می ماند خاطرات خوب است .
دلشدگان : عاشقان
سودا : خیال ، فکر ، عشق ، سردرد .