درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه میدارم
بجز خیال جمالت نمینماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره میشمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو میسراید باز
وقتی یار به دیدارت بیاید ، به سان نوش دارویی است برای مرده که او را زنده خواهد کرد . بی جهت غصه مخور ، تمایل خود را به او نشان بده تا دوستی تان بیشتر شود . در آینه دلت جز چهره یار ، چیز دیگری مشاهده نمی گردد . زود رنج مباش که موجب دلسردی می شود . بدان که آینده ای درخشان در انتظارت است .
فرقت : دوری
فتح باب : گشایش ، گشودن
روم : هم اشاره به روم شرقی است و هم اشاره به سفیدی و درخشانی چهره
خیل شادی : سپاه شادی
زداید : پاک کند
جمال : زیبایی چهره ، چهره
مطبوع : دلچسب ، دلخواه ، باب طبع