خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
خوشا به حال کسی که دلش به دنبال دیده هایش که جنبه مادی دارد، نرود. به دنبال ظواهر نرو که برای تو فایده ای ندارد. به لحاظ اینکه وجودت را معنویت سرشته شده است، بنابراین می باید به دنبال معنویت و خودسازی بروی.
اولی: سزاوارتر، شایسته تر
سواد: سیاهی
شریعت: راه، آب باریک، مرحله اول از مراحل سه گانه عرفان: شریعت، طریقت، حقیقت
مکارم: بزرگواریها، جمع مکرمت