خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
بابت دوستی با او خودت را رنج مده . ناراحتی بیش از حد، جز ملال و مشقت ، نتیجه ای در بر ندارد. همه از آینده درخشانت سخن می گویند. پس بدان که در زندگی آدم موفقی هستی و به مصداق این بیت :
(صورت زیبای مظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار)
دنیا پر از نفاق افکنی و حیله گری است ، چه از جانب خودی و چه بیگانه . پس مراقب باش تا در دامشان گرفتار نشوی . به آنچه در ذهن داری عمل کن تا با توکل به خدا به آرزویت برسی.
شوخ : گستاخ ، دلیر
مفتول : تافته شده و پیچان
خاک در دهان : رسمی برای اظهار پشیمانی و توبه از گفتار یا کردار ناشایست
ورع : پارسایی