حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گلههای شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
دل صاف و مهربانی داری، اما دوست نداری خوشگذرانی را ترک گویی. خوشی جایی دارد و کار هم جایی، هرکدام به جای خود نیکوست . انسان نباید تمام وقتش را به خوشی بگذراند، کار،عبادت،تفریح لازمه زندگی است، اما هر یک در جای خود. به افراد خانواده بیشتر توجه کن که با این عمل، خدا را هم خشنود می سازی.
حاشا : دور باد
قیل و قال : به فکر مال و منال دنیا بودن ، در مقابل وجد و حال قرار دارد.
حالی : اکنون
روز حشر : روز قیامت
جان عاریت : جان موقت