بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
زیبایی او و عشق تو هر دو حد کمال هستند و هیچ کدام از بین رفتنی نیستند و حتی اگر یک لحظه هم وصل اتفاق بیفتد،کافی است . از جانب معشوق ناز است و از جانب عاشق نیاز. پس در این امر باید بیشتر به او توجه کنی و قدم پیش نهی تا او را که مزاجی سرد دارد،به طرف خود بکشانی . چه از راه محبت و چه با فرستادن هدایا . باید تمایلش را نسبت به خود جلب کنی . بدان که با پیام و نامه نگاری کاری ساخته نیست آنچه که مهم است حرف عاشق است.
زوال: نابودی، نیستی
حظ: بهره
هلال : باریک