به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی دادهام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
زیبارویی را پسندیده ای و امیدواری که او هم تو را بپسندد.از دورز او رنج می بری. دلت را به کسی سپرده که به هیچ کس توجه ندارد.بدان که جلب زیباروی منصف و مخلص وارسته ،بسیار مشکل است،زیرا نمی توان او را با مادیات و سرمایه و شغل و مقام خرید ،بلکه می بایست از راه محبت،معرفت و نشان دادن دوستی خالص جلب کرد. پس آن قدر به او محبت کن تا جلب تو شود،در غیر این صورت جلب توجه او بسیار دشوار خواهد بود. اگر این راه را طی کنی،موفق خواهی شد.
منشور عشق بازی:فرمان عاشقی| طغرا:امضای پادشاه بر فرمان و سکه | سفینه حافظ: دفتر شعر حافظ،دیوان شعر| شبستان:حرم سرا،فضایی که شبها در آنجا گرد هم می آیند|