به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
اگر دلم نشدی پایبند طره او
کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی
به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
آن قدر به او علاقه داری که اگر اختیار جان در دست تو بود ، آن را به یارت هدیه می کردی و اگر عمر جاوید بود، برای این عمر به اندازه غبار کوی او ارزش قائل نبودی. او را در خواب هم نمی توانی ببینی ، چه رسد به بیداری . زندگی تو فقط به خاطر اوست . این قدر علاقه به کسی یا چیزی خوب نیست . قدری این عشق و علاقه زمینی را آسمانی کن . این معنویت را از آدم به خداوند برسان که هم مشکلت حل می شود و هم رستگار خواهی شد .
کمینه : کمترین
تیره خاکدان : خاکدان تیره ، مراد همین جهان است .