ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد چرا میداری
حافظ از پادشهان پایه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه امید عطا میداری
چرا به عاشقان توجه نمی کنی و آنها را از خود دور می سازی . او که به تو علاقه مند است چرا به او اعتنا نمی کنی! اگر روزی به وصالت نرسیدی بدان که خود تو مقصری. در آن هنگان آه و ناله فایده ای ندارد و اگر کاهلی کنی رقیبانت پیروز خواهند شد.
مهجور : دوری ، جدایی
بحل کردن : حلال کردن ، گناه کسی را یخشیدن
عرض : آب روی.