ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
بوی جان از لب خندان قدح میشنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
میکنم شکر که بر جور دوامی داری
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
تو انسان مهربان و خوشبختی هستی و آینده ای درخشان داری ، زیرا که صاحب مقامی و جام خسروی در اختیار داری و در واقع فرمانروایی می کنی. پس از باد صبا بخواه تا برای منتظرانش از او پیامی بیاورد و آنان را شاد کند . آن سفر کرده آن قدر عزیز است که حتی حافظ دعاهای سحری خود را نثار او می کند .
جم وقت خود … : جمشید زمانه خود هستی
دست به جام داشتن : جام معرفت به دست گرفتن
شب خیز : شب زنده دار