ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی
لحظه ای از عشق غافل مباش ، زیرا خداوند روحش را در این عشق بنده قرار داده است تا خداگونه شود. آدم عاشق از (من خود) رها می شود و هر چه غیر خود را بپرستد ، بهتر از خودپرستی است . اگر تماما تابع عقل باشی فاقد معرفت خواهی شد ، رستگاری انسان از خود بیرون آمده است . اگر درپیشگاه معشوق در بلندای آسمان هم باشی به خود مکن ، زیرا با این اندیشه به خاک پستی می افتی . تلخی و شیرینی موجب دوام لذت و زندگی می شود . بدان که هر کدام به تنهایی جالب نیستند، وقتی ترکیب می شوند ، لذا بخش می گردند. پس غم وشادی ، هجر و وصل باید با هم باشند تا زندگی معنادار شود.( این غزل سراسر معنوی و عرفانی است : عشق مرحله دوم ، معرفت مرحله سوم ، طریقت مرحله و عملی است که بعد از شریعت قرار دارد و سپس حقیقت )
رستن : رها شدن
در مذهب طریقت : در راه طریقت
قرابه : شیشه شراب