یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر
عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
نقش میبستم که گیرم گوشهای زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم
کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
آنچه در ذهن و دل داری موجب نشاطت می شود و آنچه را که در طلب اش بودی و به آن نرسیدی نباید تو را ناراحت کند. بدان که هر کاری به موقع اش انجام خواهد شد. اگر میوه کالی را از درخت بچینی نمی رسد، می پوسد، پس میوه باید روی شاخه درخت برسد. در این حالت صبور باش که با صبر خیلی از مشکلات حل می شود.
مذاق: مزاج، طبیعت انسان
شباب: جوانی
رجعت: برگشت
طلاق: جدایی
طریقت: مرحله دوم میان شریعت و حقیقت است
وثاق: خانه
نظم و اتساق: ترتیب دادن، راست و ریست کردن