سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
با همه عطف (عطر) دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمیکند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمیکند
دل بیقرار تو در پیچاپیش گیسویش گرفتار شده است و برای وصال او می باید تلاش کنی و با عنایت خداوند مشکل حل خواهد شد و به آرزویت خواهی رسید. اگر کسی در زندگیش دردمند نباشد، نمی تواند آدم مفیدی باشد. تو درد کشیدی و اکنون درد دیگران را می فهمی. هر کسی که فایده اش به مردم نرسد، آدم بیهوده ای به حساب می آید.
سرو چمان: صفت و جانشین یار
ختن: نام سرزمینی در چین است که مشک آن معروف بوده است