سحرگه ره روی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد (بماند) اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بینشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی
صوفی ای هنگام صبح به یارش می گفت : شراب عشق وقتی صاف می شود که چهل روز در شیشه بماند . منظور انسانی است که درونش صاف و صیقلی باشد و ناخالصی نداشته باشد . باید از آدمهای متظاهر و ریا کار به دور باشی. انصاف و مروت واژه ای پر بهاست . اگر چه کمتر دیده می شود ، منتها باید بدان معتقد باشی و عمل کنی . اگر چه نگین خوب است ، اما باید انگشتری باشد تا نگین اش به جلوه درآید و نام خدا را نقش کند و مردم را به فرمان درآورد . باتوکل به خدا، موفق خواهی شد.
قرین : همنشین ،دوست
اربعینی: شرابی که پس از چهل روز صاف می شود . اگر چه رسم خوبان تند خوییست – اگر چه خوبرویان تند و بد اخلاق اند
نه حافظ…: نه حافظ حضور قلبی پیدا کرده است نه دانشمند به علم یقین.