ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجهٔ عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
در کار عشق اگرچه نمی توان تاب و طاقت آورد ، ولی صلاح تو در این است که باید صبر داشته باشی وگرنه شعله عشق تمام وجودت را می سوزاند و خشکت می کند . از خداوند بخواه تا سوزش عشق را که در وجود تو افکنده است ، همچون آتش ابراهیم خلیل الله سرد کند . بدان که با تحمل و صبر و شکیبایی و توکل به خدا مشکل تو رفع و به مرادت خواهی رسید .
سلسبیل : چشمه ای است در بهشت
سرد و خلیل : آتش به امر خداوند بر ابراهیم خلیل الله خاموش و سرد شد
جمیل : زیبا
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل : برای به دست آوردن چیزی که محال باشد ، ناتوانی.