مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
با دوستان عهدی بسته ای که می باید به آن وفادار باشی و بدان که عهد شکنی در شان انسان عاقل نیست . مهر و محبت و صفای باطن تو از زیبایی زیبا رویان ترکستان هم بهتر است . اگر چه بد گویان و بد خواهان درباره ات سخن می گویند . بگذار آنان هرچه می خواهند بگویند ، منتها به کارت ادامه بده و به آنان توجه مکن . هر چند رقیب سر سختی داری ، اما توکل به خدا کن که بهترین کمک توست و بدین ترتیب به مقصودت خواهی رسید .
شمع چگل : زیباروی سرزمین چگل ، معشوق
ماه ختن : زیباروی سرزمین ختن
خبث : بد جنسی ، پلید خویی
خاتم لعل : نگین انگشتری ، مراد لب یار است
اهرمن : دیو