بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
یار منتظر تمایل توست که می باید در برابرش کمر همت بربندی که با نور ایمانش به تاریکی زندگی ات روشنی خواهد بخشید . هر چند تاکنون بی عشق زندگی کردی ، منتها از امروز که معنی عشق را دریافتی ، از جمله آمرزیدگانی ؛ و آگاه باش که عشق در فطرت تو نهفته است و همان طور که جود و بخشش فطری اند . از سختی زندگی هراس به دل راه مده ، زیرا موفقیت در دسترس است .
حیرت : مرحله ششم از مراحل هفتگانه عرفان است
ظلمات : تاریکیها
میراث فطرت… : عاشقی اکتسابی نیست ، بلکه امری فطری و ذاتی است .