فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
بلبل در فکر آن است که گل یارش شده و در عوض گل هم در این فکر است که برای بلبل چسان عشوه گری کند . به لحاظ اینکه قلب مهربان داری در راه خدا جویی افتاده ای . به فکر آن شخص ارزشمندی باش که در حال حاضر غایب است و روزی خواهد آمد و ظالمان را از دم تیغ عدالتش می گذراند . تو برای سلامتی آن عزیز دعا کن . چون به یاد او هستی آدم منصفی!
تغابن : در زیان افکندن ، مغبون شدن
خزف : سفال ، ظرف گل
تعبیه : آراستن ، آماده کردن
بر حذر باش : احتیاط کن ، به دور باش
آن سفر کرده : مراد حضرت صاحب الزمان است