دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
همان طور که می دانی همه خوبرویان با وفا و مهربان نیستند . در عوض می باید صبور باشی و این ستمی را که بر تو تحمیل می شود ، پذیرا باشی . به نصیحت بزرگترها گوش فرا ده ، زیرا خوشبختی ات در گرو پند آنان است .
ساقی : آب دهنده ، شراب دهنده ، پیر طریقت
محتسب : حدزن ، مامور اجرای حکم
مسکین : بیچاره ، بی چیز
برید: نامه بر
فصاحت : شیوایی