دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
تو که شاه یک کشوری چرا بابت گم شدن انگشتر این اندازه خودت را ناراحت می کنی ، مقام تو بالاتر از اینهاست و نباید از بابت یک شی کوچک تا این اندازه ناراحت باشی . دل و عشق و دوستی ات را به آدم ارزشمندی عرضه کن که قدر و ارزش آن را بداند . هر چند او توجهی نمی کند، منتها تو تلاش کن تا به مقصود برسی.
جام جم و خاتم : وقتی انگشتر شاه طهماسب گم می شود تفال می زنند و این غزل می آید و منظور جلوه گاه نور الهی است، نباید از گم شدن انگشتر ناراحت شد.
نهادن شش درم به پای قدح : گاهی عاشق به مرحله ای می رسد یعنی (شش درم) تمام زندگیش را به معشوق واگذار می کند .
صمد و صنم : مراد نیاز عاشق و ناز معشوق است