بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قرة العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
تو به بلبلی می مانی که با مرارت فراوان گلی را پرورش داده است، منتها به هنگام بهره برداری آن گل به خار بدل شده است، از اینکه در تنگنای روزگار قرار گرفته ای، آمال و آرزو ها را کاهش بده تا هرچه زودتر به او برسی. به هنگام سختی از خداوند مدد بخواه .
قره العین : روشنی چشم
لحد : گور، شکاف گور
شاه و رخ : نام مهره های شطرنج است