جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
وقتی که نسبت به او آگاهی و توجه نداری ، مثل این است که چیز ارزشمندی را در زندگی از دست داده باشی . انسان از عشق زمینی به عشق آسمانی می رسد . وقتی که به او عشق بورزی، از این عشق زمینی به آسمان خواهی رسید . به قول مولوی از تو به حق رسیده ام ، ای حق، حق گذار من ، شمس من و خدای من . به فکر مادیات دنیوی مباش که بنیادش بر باد است. به فکر عشق و معنویت باش.
این و آن : معشوق و عاشق
جان وجانان : عاشق و معشوق
کران : ساحل ، مرز
چنگ خمیده : کنایه از دو تا شدن کمر پیر است