آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
زندگی روبه راهی داری ، قدر آن را بدان . زمان به سرعت سپری می شود و می باید از آنچه داری راضی و خشنود باشی و از فرصتها استفاده کنی و نیز از اوقات خود شادی و نشاط را برگزین و دم را غنیمت شمار که همه چیز رو به نابودی است . از نصایح دوستان خوب بهره مند شو.
سنبل : مراد گیسو و مو است
غالیه : ماده ای خوشبو و معطر که از چند ماده خوشبو ترکیب شده باشد.
عتاب : سرزنش کردن ، گله کردن
سحاب : ابر
سرشک : اشک
سرو سهی : سرو بلند و راست که قامت معشوق به آن تشبیه شده است
صواب : درست